يك ابر پر باران
هرچه خواهي تا نباشي هركجا پنهان شوي
در دلم آييـنه مي كارم كه صد چندان شوي
بعد از اين بيـدار ميمـانم نگاهـت ميكنم
تا مـبـادا تـوي رويـا هام سرگردان شوي
فكر كردم خشكسـالي ها امانم را بريد
فكر كردي با خودت يك ابر پرباران شوي
فكر كردم از محالات است پيدايت كنم
غافل از اينها كه روزي راهي كنعان شوي
قـاصـدك هـا وقـتـي از دنيـا خبر مي آورند
خوش خبر باشند و تو ورد زبانهاشان شوي
دست هايت را به مو هاي سرم سنجاق كن
چون نگين ماه بر موهاي شب تابان شوي
خسته ام از جنگ با غير از تو حتي با خودم
مـثـل يـك سـردار بـايـد وارد مـيـدان شوي
فرناز بني شفيع
قـسـم
مـرور ميكـنـم امـروز مـاجـراي تو را
نشانه هاي تو را، زخم شانه هاي تو را
چه اتفاق قشنگي است زنده ماندن من
كه لحظه لحظه نفس ميكشم هواي تو را
هميشه قـلـه ام و تا هميشه پـژواكـم
تمـام زيـر و بـم خفـته در صـداي تو را
نمي توانند اين واژه هاي بي سر و ته
نـه ابتـداي تو را و نـه انتـهاي تو را...
كجاست مرز تو اي بيكرانه مثل نسيم
كه هـرچـه ميگـذرم بـاز رد پاي تو را
تو آفريده ي درياي اشك ها هستي
چگونه شرح دهم بغض رود هاي تو را ؟
چقدر خون سياوش چكيد بر تن تو
چه لاله ها كه شكفتند خونبهاي تو را
قسم به غيرت فرهاد و غربت مجنون
كه دلبري نگرفت اي عزيز، جاي تو را
محمد حسين صفاريان
نظرات شما عزیزان:
|